25 سالم که شد، توی گروه معدن واحد تهران جنوب شروع کردم به تدریس کردن، بعد دقیقا بهم درس ترم آخر دوره کارشناسی رو دادن، تخمین و ارزیابی ذخایر معدنی، و بعد من یادمه که کلاسم بعد از ظهر بود وقتی که رفتم اونجا پیش خودم فکر کرده بودم اول میرم توی گروه با اون خانومای که مسئول گروه هستن یه هماهنگی میکنم و بعد یه خورده با آرامش بیشتر میرم سر کلاس...
شغل پدر من تعمیر ماشین آلات راهسازی معدنی بود، که در حال حاضر بازنشسته شده، بچه که بودم همیشه در اوقات فراغت میرفتم تعمیرگاه پدرم کار میکردم بخاطر علاقه زیادی که داشتم به تعمیرگاه و تعمیر ماشین آلات، اون زمان مثل حالا نبود که بچه ها، هرماه یا هر هفته برن خودشون لباس بخرن، برای ما سالی یه بار لباس میخریدن اونم شب عید نوروز، من با یه دست لباس هم میرفتم تعمیرگاه، کار میکردم، هم با همون لباس میرفتم مدرسه، درس میخوندم، همیشه ام بوی گازوئیل و روغن سوخته میدادم، بخاطر این موضوع هیچکس توی مدرسه با من بازی نمیکرد و همه من و مسخره میکردن، ولی من هرگز اعتماد به نفس خودمو از دست ندادم و تصمیم گرفتم با انتخاب شغل تعمیر ماشین آلات معدنی و راهسازی موفقیت رو بدست بیارم و حالا با یه رزومه کاری موفق از خیلی بچه ها که منو مسخره میکردن جلوتر هستم و در حال حاضر یکی از اون بچه ها خودش معدن داره و با هم دوستای صمیمی شدیم.