رویت سفید کارگر معدن زغال، کای می روی به پای خودت در سیاه چال، با آنکه زندگانی تو غرق ظلمت است، بی آرزو نشسته ای اندر دل محال، خود با زغال روز و شبت را به سر بری، اما نکرده ای تو سیه کس ، که تا به حال! گفتی: که ام به معدن و هم خانه رو سیاه، من را چه حاصلست پس از رنج بی مثال، روزی رسد زمان رهاییت ازین غبار، رویت سفید کارگر معدن زغال، شاعر: حسنا خورشیدی - با صدای آیدین زینال زاده و علیرضا حبیب زاده
از چه مینالی رفیق؟ نعمت زوالی خوب نیست، چون ندانی دانشش، لفظش به كوهخوار خوب نیست، من ندارم گله ای، آموزشت چون خوب نیست، چون كمی گوشش كنی، شاید نگویی خوب نیست، از جنین مادری خوردی مواد معدنی، من ز تیشه كوفتم این سنگ آهن، خوردنی، گر زنی بر سیخ جوج و قلوه و دنده كباب، حالش بری، چون كه پروارش كنند، دادم مواد معدنی، گر كه سنگك می بری با افتخار بر سفره ات، سنگ پختش را من آوردم ز كوی معدنی، گر كه گلدان پر كنی از گل برای دلبرت، خاك ساختش را بدادم از مواد معدنی، چون خوشانت می شود از ریخت خود در آینه، سنگ خامش را بدادم از سیلیس معدنی، ای فلانی! گر كه سازی خانه ات با افتخار، از برای ساختش آهن بری، سنگ بری بهر جمال، گر كه سیمانش كنی بهر قوام ور بمالی ماله ای از گچ برای التیام، من بكندم از دل كوه سنگ را با خون دل، كه تو آسوده بمانی با سر و سامان خویش
من درانتظارِ، خواستگارِ، بنزِ نقره ای سوار، دل ولی، سوارِ بیلِ هیولایِ، زردِ مردِ معدنکار. او به دنبالِ حلقه ای مُجلل بود، حلقه چشم هایش، ولی چو حلقه ی دار. چشم در چشم، گفتا که خانه ات کجا باشد؟ گفتمش باتوگر باشم، منزلم گل، اگرچه بسترِ خار. گفت فرزند خواهی، پسر یا دختر؟ گفتمش هرچه باشد، فقط، شبیه تو بسیار. خوانش: نسیم محمدپور شاعر: علی دوستی، معدن موزیک، رسانه شعر و موسیقی معدن
معدنی دارم به نام مادرم، شکر من هم معدنی دارم، معدنی از عشق، از امید، از صفا، معدنی با بی نهایت رگه هایی از طلا، معدنی از بهترین طرح خدا، شکر من هم معدنی دارم پر از شوق و شکوه، با عیاری بیشتر از منگنزهای ونارچ، معدنی صدها برابر زآهن چادرملو، معدنی پربارتر از سرب و روی کالسمین، معدنی که بهتر از آن نیست در کل زمین، شکر من هم معدنی دارم سراسر شور و عشق ، معدنی که زیر پایش هست صدها چون بهشت، شکر من هم معدنی دارم به نام مادرم، به نام مادرم.
اسرار زمین رانه تودانی ونه من، چون فرصت درکش نه توداری ونه من، ماراکه نهاد خالقم نان درسنگ، چون سنگ نباشد نه تومانی ونه من، دل سنگ مکن سفره بزرگ است رفیق، همدل بشو اینجا نه تومانی ونه من، ماییم و منو تو همه دریک بدنیم ، برفرش زمینش نه تومانی ونه من، اجساد منوتورا کنند اندردل سنگ، از ما ومن وتو نه تومانی ونه من ، آن راکه زخاک است تواضع باید، بشکن بت این من که نمانی ونه من، شاعر: علی دوستی، خوانش آیدین زینال زاده، نسیم محمدپور
در حلقه ای تاریک از اندوه، زنی نشسته است. چشمانش از اشک های ریخته، سرخ و متورم شده است. او منتظر است، که سال های گذشته منتظر بود. سال نو از راه می رسد، اما چشمانش جز سایه ای از مردی که روزگاری محبوب قلبش بود، چیزی را نمی بیند. همسرش، معدنکاری بود که در زیر زمین، در تاریکی مطلق، سنگ ها را می شکافت تا نان سفره را خانواده کند. اما در یکی از آن روزهای سیاه، خاک و سنگ بر او فرو ریخت و او را در آغوش سرد زمین گرفت.اکنون، این زن با یادگاری از عشقی که روزگاری داشت، تنهاست. تنها، دستانش را بر شکمی میگذارد که روزی پر از زندگی بود، اما اکنون تنها یادگاری از مردی است که دیگر در کنارش نیست. سال نو فرا می رسد، اما برای این زن، تنها جای خالی بزرگی است که در قلبش باقی مانده است. با این حال، او امیدوار است که روزی، فرزندش آن چیزی را که از دست داده است، دریابد. عشق پایدار و قوی که حتی مرگ نمی تواند آن را از بین ببرد. با صدای: آیدین زینال زاده - همخوانی: نسیم محمدپور - نویسنده و تهیه کننده: علی دوستی - تهیه شده در استودیو رادیو معدن ایران